عمربنخطاب که بود؟
در ادامۀ بحث «تبیین حدیث حذیفه» (جلسۀ 32، 11 جمادیالثانی 1444) به تبیین موضوع «عمربنخطاب که بود؟» میپردازیم.
در این مجال بنا داریم نگاهی کلی به زندگی خلیفۀ دوم داشته باشیم. بررسی بنیانهای فکری و سیرۀ عملی عمر از آنجا اهمیت ویژه مییابد که او بیش از هر شخصیت دیگری در فکر و اندیشۀ اهلسنت تأثیر داشته است. همانگونه که دورۀ او از لحاظ تاریخی، مقطع بسیار مهمی در تاریخ اسلام به شمار میآید، فکر و عمل او نیز برای مسلمانان سنی مذهب اهمیت بسیار بالایی دارد. این اهمیت تا جایی است که از او به عنوان الگویی یاد میشود که هیچگونه خطایی نداشته و میتوان به هر قول و فعل او به عنوان سیره و سنت شرعی استناد کرد.[1]
اهلسنت در روایاتی از پیامبر، از مقام او با عنوان محدّث (شخصی که به او الهام میشود) یاد کردهاند که غیر از او هیچ فرد دیگری شایستۀ آن نیست.[2] در صحیح بخاری حدیثی جعلی منسوب به پیامبر(صلیاللهعليهوآله) با این مضمون آمده است: «در میان پیشینیان از بنیاسرائیل، مردانی بودند که با آنها از عالم غیب سخن گفته میشد؛ بدون اینکه پیامبر باشند و اگر در میان امت من چنین فردی باشد، آن عمربنخطاب است.»
روایاتی وجود دارد که نزد اهل سنت از جایگاه ویژهای برخوردار است و در مورد شخصیت والای عمر جعل شده است. بخشی از این روایات را «موافقات عمر» میگویند. یعنی روایاتی که در مقام تعارض، سخن عمر را بر سخن پیامبر(صلیاللهعليهوآله) ترجیح داده و آیاتی از قرآن نیز در تأیید نظر عمر نازل میشود!
به عنوان مثال از عمر نقل است که گفت: «به پیامبر گفتم: «ای رسول خدا! چه میشد ما مقام ابراهیم را جایگاه نماز (مصلّا) قرار میدادیم؟» بعد از پیشنهاد من بود که این آیۀ کریمه نازل شد: "وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّی"[3]»[4]
با توجه به جایگاه ویژۀ او در میان اهل سنت، شناخت اجمالی سیرۀ او ضروری به نظر میرسد.
عمر، از تولد تا خلافت
عمر از تیره بنی عدی، یکی از تیرههای قریش بود. [5] مادرش از قبیلۀ «بنیمخزوم» بود که در جاهلیت هم پیمان بنیامیه بودند و همواره با بنیهاشم سر دشمنی و ناسازگاری داشتند.[6] عمر سالها پس از بعثت پیامبر ایمان آورد. برخی اسلام آوردن او را در سال ششم بعثت عنوان کردهاند؛[7] ولی مسعودی معتقد است عمر در سال نهم هجری اسلام آورد.[8]
پس از اسلام آوردن و هجرت به مدینه، در غزوات پیامبر(صلیاللهعليهوآله) حضور یافت.[9] طبری نقل کرده است که عمر در جنگ احد جزء افرادی بود که از میدان نبرد فرار کرد.[10] او که قبل از اسلام آوردن با رسول خدا(صلیاللهعليهوآله) دشمنی داشت،[11] پس از تشکیل حکومت اسلامی دخترش حفضه را به ازدواج رسول اکرم(صلیاللهعليهوآله) درآورد و ارتباط خود را با ایشان بیشتر کرد.[12] از بین اصحاب پیامبر(صلیاللهعليهوآله) بیشتر از همه به ابوبکر نزدیک بود تا جایی که پیامبر(صلیاللهعليهوآله) بین او با ابوبکر پیوند برادری و اخوت جاری کرد.[13] عمر در به خلافت رساندن ابوبکر نقش اساسی داشت و اگر او نبود ابوبکر هرگز به خلافت نمیرسید.[14] ابوبکر هم با نوشتن نامهای عمر را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد و خلافت را به او سپرد.
عمر تلاش بسیاری کرد تا از همگان برای ابوبکر بیعت بگیرد، تا جایی که امام علی(علیهالسلام) به او گفت: «تلاش چشمگیرت برای خلیفه کردن ابوبکر برای آن است که او تو را در آینده خلیفه کند.»[15]
وقتی عمر وصیت ابوبکر را به مسجد میبرد تا برای مردم بخواند، مردى به عمر گفت: «ابوحفص! در آن، چه چیزى نوشته شده است؟!» عمر گفت: «نمیدانم!، ولى من اولین کسى هستم که از آن اطاعت میکنم!» آن مرد در پاسخ گفت: «به خدا سوگند! من میدانم که چه نوشته است! دیروز تو او را به حکومت رساندی و امروز او تو را!»[16]
با نوشتن عهدنامه، عمر عملاً به خلافت منصوب شد و بیش از ده سال خلافت کرد[17] و بیعت مردم نقشی در خلافت او نداشت. برخلاف خلیفۀ اول که در سقیفه و با بیعت مردم انتخاب شد.
خصوصیات اخلاقی عمر
در نقلهای تاریخی، عمر انسان بسیار خشن و تندمزاجی توصیف شده است که هیچ مشورتی را جدی نمیگرفت. طبق نقل «ابنسعد» نخستین کلماتی که عمر پس از به خلافت رسیدن بر فراز منبر گفت این بود: «خدایا من تندخو هستم! مرا نرم و ملایم کن!»[18]
او نخستین کسی بود که در برخورد با مردم شلاق به دست میگرفت. شلاق او که به «دِرّه» معروف بود از دستش نمیافتاد و شلاق او ترسناکتر از شمشیر حجاج توصیف شده است![19]
عمر عقیده داشت مردم جز با خشونت اصلاحپذیر نیستند.[20] به گفته ابن ابیالحدید، در گفتار و رفتار عمر، درشتی و تکبری آشکار وجود داشت و طبیعت او خشن بود.[21] او پایۀ مدیریت را خشونت و سختگیری میدانست. این شخصیت روحی، در کار فکری و سیاسیاش تاثیر زیادی داشت. به عنوان مثال در جنگ بدر اصرار داشت که پیامبر(صلیاللهعليهوآله) همۀ اسرای جنگی را بکشد و در ماجرای صلح حدیبیه نیز با پیامبر(صلیاللهعليهوآله) مخالفت کرد و اصرار به جنگ با قریش داشت.[22]
شخصی به عمر گفت: «مردم از تو خشمگین و متنفرند!» عمر پرسید: «برای چه؟» آن مرد گفت: «از زبان و عصای تو!»[23] غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاده بود. در همان آن متوجه شد که عمر با شلاقش به طرف او میآید. بلافاصله از آنجا فرار کرد. عمر در پی او رفت تا او را یافت. غلام گفت: «دیگر چنین نخواهم کرد!»
ابن اثیر میگوید: عمر نخستین کسی بود که با تازیانه زنان را میزد که به سبب تکرار این عمل مطابق نقل کتب تاریخی، کودکان نیز هرگاه او را میدیدند وحشت زده فرار میکردند.[24]
عمر اجازه نمیداد که کسی در سوگ اموات گریه کند. با اینکه پیامبر(صلیاللهعليهوآله) از گریه بر اموات نهی نکرده بود و در شهادت همزه، به صفیه دستور داد که مجلس عزا و نوحهخوانی برای او ترتیب دهد. پس از مرگ ابوبکر، بستگان وی نوحه و گریه میکردند. عمر از آنها خواست تا ساکت شوند؛ ولی آنها گوش نکردند. پس عمر دستور داد تا آنها را از خانه بیرون کنند! وقتی که امّ فروه خواهر ابوبکر را بیرون کشیدند، او را به نزد خلیفه آوردند و عمر وی را با تازیانه زد.[25]
در نقلهای تاریخی آمده است که عمر در صفوف زنان میگشت، ناگهان بوی عطری از آنان به مشامش رسید. در آن حال گفت: «اگر میدانستم این بو از کیست با او چه و چه میکردم! زنان باید برای شوهرانشان خود را معطر کنند.» زنی که در آنجا خود را معطر کرده بود از ترس بول کرد![26]
فقهای اهل سنت نقل کردهاند که عمر شخصی را سراغ زن بارداری فرستاد که پیرامون اتهامهایی از او بازجویی کند. زن باردار با شنیدن باز خواست عمر گفت: «ای وای بر این زن! [اشاره به خودش] او را با عمر چه کار؟!» و وقتی او را حرکت دادند تا نزد عمر بیاورند، در بین راه از ترس و وحشت فرزندش سقط شد![27]
عمر از «ام ابان بنت عتبه» خواستگارى کرد. او نپذیرفت و گفت: «درش را مىبندد؛ خیرش به کسى نمىرسد؛ عبوس مىآید و عبوس مىرود.»[28]
عمر در زمان خلافتش از امکلثوم دختر ابوبکر خواستگاری کرد. عایشه تقاضای خلیفه را با خواهرش در میان گذاشت. ام کلثوم پاسخ منفی داد و گفت: «او در زندگی سختگیر است و نسبت به زنان با تندی و خشونت رفتار میکند.[29] تو میخواهی من به ازدواج کسی درآیم که تندخویی و سختگیری او در خانوادهاش را میدانی؟![30]»
معمولاً کسی که قصد سؤالی از عمر داشت، جرأت این کار را نمییافت؛ بلکه از طریق عثمان یا شخص دیگری سؤال خود را مطرح میکرد.[31] نقل شده است که فردی از عمر در مورد معنای "والذّاریات ذرواً" سؤال کرد و خلیفه او را با شلاق تنبیه کرد.[32] برخی معتقدند علت این موضعگیری در برابر پرسشهای دیگران، ناشی از بنیۀ ضعیف علمی او بود و او با خشونت خود سعی داشت این ضعف را پنهان کند.
این اخلاق سبب شد تا او در انتخاب فرمانداران، معیار خشونت را معیاری اساسی تلقی کند.[33] در برخورد با افراد خاطی از هر طایفهای بودند گذشت نداشت و اسلام را تنها از زاویۀ سختگیری میشناخت. همین رفتار او سبب شد تا «جبلةبنایهم» از شاهان شام که مرتکب خطایی شده بود از مکه به شام بگریزد و از اسلام خارج شود![34]
روزى پسر عمر وارد شد، در حالى که موهایش را شانه زده بود و پيراهن زيبايى بر تن داشت. عمر او را با تازيانه زد، تا آن که آن پسر گريان شد. حفصه که شاهد ماجرا بود، گفت: «چرا او را مىزنى؟!» پاسخ داد: «ديدم او از اين حالت، خوشش آمد، خواستم او را کوچک و تحقير کنم!»[35] وى يكى دیگر از پسرانش را به واسطۀ شراب خوردن، آنچنان حد زد كه از ضربت آن جان داد![36] «عمروبنعاص» او را به همین دلیل در مصر حد زده بود؛ اما وقتی به مدینه آمد، پدرش نیز او را زد و همین سبب مرگ او شد. زمانی که فرزند خلیفه در بستر مرگ افتاده بود به پدرش گفت: «تو مرا کشتی!» عمر گفت: «اگر خدا را ملاقات کردی به او بگو که ما حد را جاری می کنیم!»[37]
شدت این برخوردها اعتراض مردم را برانگیخت، آنان از «عبدالرحمانبنعوف» خواستند تا در اینباره با عمر سخن گفته و به او بگوید که دختران در خانه نیز از او هراس دارند. عمر در برابر این اعتراض گفت: «مردم جز با این روش اصلاح پذیر نیستند، در غیر این صورت لباس مرا نیز از تنم بیرون خواهند آورد!»[38]
این رفتار درست نقطۀ مقابل عطوفت و مهربانی بیش از حد پیامبر(صلیاللهعليهوآله) بود. خداوند در قرآن یکی از علتهای گرویدن مردم به اسلام را مهربانی و اخلاق نیکوی پیامبر(صلیاللهعليهوآله) میداند و میفرماید: «به رحمت خدا با مردم مهربان شدی و اگر تندخو و سنگدل بودی، مردم از گرد تو متفرق میشدند.»[39] و سپس به پیامبر خود توصیه میکند که با مردم از در عفو و اغماض وارد شود؛ با آنها سختگیر نباشد و در امور نظرشان را جویا شود.
در نقلهای فراوانی وارد شده است که عمر در قضاوتها بدون در نظر گرفتن جوانب امر، شدیدترین میزان مجازات را تعیین کرده بود که با درایت حضرت علی(علیهالسلام) ماجرا طور دیگری پیش رفته است. به عنوان مثال زنی آبستن را نزد عمر آوردند که به او نسبت زنا داده بودند. عمر او را بازجویی کرد و زن از ترس به زنای خود اعتراف نمود. عمر هم فوراً حکم به سنگسار او داد! وقتی علی(علیهالسلام) مطلع شد به عمر فرمود: «اگر این زن گناهکار باشد حق داری دربارۀ او چنين حكم كنی؛ اما بر طفلی كه در شكم دارد چه حقی داری؟ و گمانم او را ترساندهای و در نتيجه اقرار كرده است.» عمر گفت: «آری چنین بوده است!» امام فرمود: «آيا از رسول خدا(صلیاللهعليهوآله) نشنيدی كه فرمود: «كسی كه از روی شكنجه اقرار كند حدی بر او نيست و كسی كه با حبس و تهديد اعتراف كند اقرارش نافذ نيست.» پس عمر زن را آزاد نمود.[40]
سیرۀ معصومین(علیهمالسلام) این بود که حتی در برخورد با گناهکارانی که به گناه خود اعتراف داشتند، عفو و چشمپوشی میکردند. اما عمر عملگرایی، تقدسمآبی و ظاهرگرایی در دین را بنیان گذاری کرد. اخلاق عملی در عرفان اهل سنت در سیرۀ او ریشه دارد.
نه تنها در برخورد با مردم بلکه حتی در تزکیۀ نفس هم سیرۀ معصومین(علیهمالسلام) هرگز اعمال خشونت با نفس نیست. اینکه فرد بدون ذرهای معرفت با عملگرایی و عبادت صرف و ریاضت بخواهد سالک الی الله شود، مورد تأیید ایشان نیست. سالک باید با کسب معرفت و با نور ولایت وجودش را تزکیه کند نه با خشونت.
افراط در زهدگرایی عمر، چنان تنفری در جامعه نسبت به این سبک از دینداری به وجود آورده بود که در زمان عثمان، درست نقطۀ مقابل آن در جامعه رواج یافت. چون هر افراطی، تفریط به همراه دارد.
بدعتهای عمر
عمر اختیارات خود را به عنوان یک حاکم، بسیار گسترده میدانست. او نه تنها در محدودۀ امور سیاسی و اجرایی، بلکه دربارۀ تشریع و قانونگذاری، حق خاصی برای خود قائل بود. حتی خود را «زمیل» یعنی همردیف پیامبر(صلیاللهعليهوآله) میدانست.[41] پس به عنوان خلیفۀ مسلمین و جانشین پیامبر خدا به خود اجازه میداد احکام دینی را بنا به مصلحت خود تغییر دهد. حتی اگر خلاف نص صریح قرآن باشد یا پیامبر(صلیاللهعليهوآله) در زمان حیات خود خلاف آن حکم عمل کرده بود.[42]
مثلاً متعۀ حج و متعۀ زنان را نامشروع اعلام کرد.[43] معتقد بود شخصی که غسل جنابت بر او واجب است اگر آب پیدا نکند نباید نماز بخواند.[44] یعنی تیمم را بر خلاف نص صریح قرآن و شرع پیامبر(صلیاللهعليهوآله) کنار گذاشت. عمر با صلاحدید خود عبارت "حی علی خیر العمل" را از اذان حذف کرد[45] و عبارت "الصلاة خیر من نوم" را به جای آن قرار داد! [46] چون بیم آن را داشت که اگر نماز بهترین عمل محسوب شود، مردم از جهاد منصرف شوند!
عمر نخستین کسی بود که مردم را برای به جماعت خواندن «نماز تراویح» جمع کرد.[47] وقتی به عمر اعتراض شد که این کار در زمان پیامبر(صلیاللهعليهوآله) و ابوبکر مرسوم نبود، پاسخ داد: «اگر هم بدعت است، بدعت خوبی است!»[48] متأسفانه بسیاری از احکام شرعی اهل سنت در بدعتهای عمر ریشه دارد. تا جایی که فقه اهل سنت بیشتر از آنکه رنگ و بوی فقه نبوی داشته باشد، به رنگ فقه عمری است.
او سیاست منع تدوین و کتابت حدیث پیامبر(صلیاللهعليهوآله) را با قوت در پیش گرفت و به کارگزارانش سفارش کرد که از نقل احادیث پیامبر(صلیاللهعليهوآله) خودداری کنند.[49] عمر از مردم خواست احادیث مکتوب پیامبر(صلیاللهعليهوآله) را نزد او بیاورند؛ سپس دستور داد آنها را آتش بزنند.[50] حاکم نيشابورى نقل مىکند که خليفۀ دوم، «ابن مسعود»، «ابوالدرداء» و «ابوذر» را به سبب نقل حديث، از مدينه ممنوع الخروج کرد و اين ممنوعيت تا زمان مرگ عمر ادامه يافت.[51]
او معتقد بود حال که پیامبر از دنیا رفته است، قرآن برای ادارۀ همۀ امور کافی است. احادیث پیامبر مربوط به زمان پیامبر بود و دیگر کارایی ندارد و امروز اوامر خلیفۀ فعلی باید مبنای عمل قرار گیرد. با این حال «کعبالاحبار» یکی از علمای یهود که در زمان عمر اسلام آورد، اجازه داشت در منبر خود حدیث بخواند و حتی داستانهای تورات را برای مردم بیان کند.[52]
در نقلهای تاریخی آمده است که عمر برای افزودن به آگاهیهای خود از منابعی غیر از قرآن بهره میبرد. خود او میگوید: «من نسخهای از اهل کتاب را استنساخ کردم. وقتی رسول خدا آن را دید فرمود: «این چیست؟» گفتم: «من این کار را کردم که اطلاعاتم زیاد شود؛ نه این که من این موارد را قبول کرده باشم.» رسول خدا به شدت خشمگین شد و فرمود: «من همه چیز را برای شما آوردم [نیازی نیست با وجود قرآن و من پیامبر به آنها مراجعه کنید.]»
در جای دیگر هم خلیفه دوم نسخهای از تورات را آورده بود که بخواند، رسول خدا ناراحت شد به گونهای که ابوبکر ترسید آیهای در عذاب یا مذمت او نازل شود. پس به او تشر زد و گفت: «آیا نمیبینی که صورت رسول خدا از شدت غضب به چه حالتی درآمده است؟!» سپس رسول خدا فرمود: «ای پسر خطاب! مگر تو در دین خدا شک و تردید داری؟»[53]
این روحیه پس از رحلت رسول خدا با او ماند تا جایی که ذکر احادیث پیامبر(صلیاللهعليهوآله) جرم تلقی میشد؛ اما نقل اسرائیلیات در مسجد آزاد بود! جعل حدیث و ورود انواع نقلهای خلاف واقع به کتابهای حدیثی مسلمانان از همینجا آغاز شد.
زهدگرایی افراطی
عمر زندگی ساده را برای خود و کارگزاران و خانواده خود میپسندید. اما نه به آن شیوه که پیامبر(صلیاللهعليهوآله) زندگی میکرد. بلکه او برداشت زهدگرایانۀ افراطی از دین داشت. برخی نیز معتقدند او زاهد نبود؛ اما رفتار زاهدانه را در پیش گرفت تا مردم او را حاکم لایقی بدانند و به حکومت او راضی شوند.
به عمر خبر رسید که یکی از فرماندارانش خانهای زیبا برای خود ساخته است. دستور داد که آن خانه را تخریب کنند و بسوزانند! عمر اموال کارگزاران خود را پیش از انتصاب به امارت ثبت میکرد و در وقت بازگشت، اموالشان را دو نیم میکرد و نیمی از آن را به بیتالمال بازمیگرداند.[54] چون معتقد بود آنها این مال را به ناحق گردآوری کردهاند! این رویکرد مورد اعتراض برخی از صحابه مانند امام علی(علیهالسلام) قرار گرفت. آنها معتقد بودند اگر همۀ آن اموال از آن خداست، چرا همه را نمیگیری و اگر از آن والیان است، چرا نیمی را میگیری؟![55]
عمر شنید که «عیاضبنغنم» به رفاه افتاده؛ لباس نرم میپوشد و غذای لذیذ میخورد. «محمدبنمسلمه» را فرستاد تا او را بیاورد. وقتی او را آمد، عصا و لباسی به او داد. آنگاه سیصد گوسفند به او سپرد تا آنها را به چرا ببرد! او طی دو ماه به این کار مشغول بود. زمانی تصمیم گرفت تا با وساطت همسر عمر خود را از این وضعیت برهاند. وقتی عمر از این کار خبردار شد، به همسرش تندی کرده گفت: تو را چه به این کارها؟ تو وسیلۀ عیش و تفریح هستی که پس از آن کنار گذاشته میشوی! اکنون در کار من و مسلمانان دخالت میکنی؟» پس از آن با وساطت عثمان او را باز گرداند و از او تعهد گرفت که دیگر به آن وضعیت باز نگردد و وی را به محل کارش فرستاد.»[56]
با این حال برخی کارگزاران که زندگی مرفهی برای خود ساخته بودند، از سختگیری و بازخواست عمر در امان بودند از جمله معاویه حاکم شامات با اینکه عمر معاویه را کسرای عرب میخواند،[57] او را برکنار نکرد.[58]
زندگی زاهدوار او به این معنا نبود که در دورۀ خلافت، ثروتی نداشت بلکه در مصادر آمده است که عمر از ثروتمندان قریش بود.[59] کسی از نافع پرسید: «آیا عمر بدهکار بود؟» نافع گفت: «چگونه عمر بدهی داشت در حالی که تنها یکی از ورثۀ او میراثش را به یک صد هزار درهم (یا دینار) فروخت؟!»[60] او مهریۀ زنش را چهل هزار درهم قرار داد[61] و دهها هزار درهم از اصل مالش به دامادش بخشید.[62]
انتخاب فرمانداران
عمر از شخصیتهای بزرگ صحابه به عنوان کارگزار استفاده نمیکرد.[63] از او نقل شده است که نمیخواست آنها را به کار اجرایی آلوده کند.[64] از شعبی نقل شده است که عمر از ترس فتنهانگیزی مهاجران، اجازه خروج آنان از مدینه را نمیداد و میگفت بیشترین ترس من پراکنده شدن شما در شهرها است.[65] رسول جعفریان معتقد است این اقدام عمر دو دلیل داشت: یکی اینکه ممکن بود هر یک از آنها در هر شهر برای خود جایگاهی پیدا کند و در برابر خلیفه بایستد؛ دوم اینکه عمر نمیخواست احادیث پیامبر(صلیاللهعليهوآله) در شهرها منتشر شود.[66] «ابن سعد» نقل کرده است که عمر از گروهی از اصحاب پیامبر که عازم عراق بودند خواست تا مردم را به احادیث رسول خدا سرگرم نکنند.[67]
عمر برای ادارۀ امور، مدیران سختگیر را میپسندید؛ حتی اگر از لحاظ تقوا چندان پایبند نبودند. به عنوان مثال «مغیرةبنشعبه» را به عنوان فرماندار کوفه منصوب کرد؛ درحالی که مغیره نزد عمر به فسق خود اعتراف کرده بود.[68] شهر تازه تأسیس کوفه مشکلات فراوانی برای عمر ایجاد کرده بود و والیانش با شکایت مردم برکنار میشدند. عمر برای اینکه از مهارت مدیریت مغیره استفاده کند، بر فسق او چشم بست. مغیره پس از اینکه والی کوفه شد با زنی شوهردار ارتباط نامشروع برقرار کرد و در گناه خود آنقدر بیباک بود که چهار نفر توانستند بر گناه او شهادت دهند. اما عمر با وجود شهادت ایشان از سنگسار کردن او خودداری کرد. با این توجیه که من از قوت او در ادارۀ امور استفاده میکنم!
در میان کارگزاران خلیفه، جدای از مغیره، افراد فاسق دیگری نیز بودند. یکی از آنها «قدامةبنمظعون» بود که شرابخواری کرده و به همین جهت حد خورد.[69] «نعمانبنعدی» والی دیگر او اشعاری در خمریات میسرود.[70] به عمر خبر دادند که او کارها را به بهترین صورت انجام میدهد؛ اما وقت نماز حاضر نمیشود.[71]
شخصى به نام «ربيعبنزياد حارثى» مىگويد: «من در زمان عمر، والى ابوموسى اشعرى (استاندار بصره) در منطقۀ بحرين بودم. عمر نامهاى براى ابوموسى نوشت و از او خواست که با واليان و کارگزارانش به مدينه بيايد. وقتى که به مدينه آمديم، من قبل از آنکه نزد عمر بروم از «يَرْفأ» غلام عمر پرسيدم: «عمر از چه خصلتى در کارگزارانش خوشش میآيد؟» گفت: «از خشونت!» آنگاه من نيز با هيأتى خشن به حضورش رسيدم و او نيز از من خوشش آمد و از ابوموسى خواست تا دوباره مرا به همانجا به عنوان والى بفرستد!»[72]
[1]- تاریخ خلفاء از رحلت پیامبر تا زوال امویان، ص 83.
[2]- صحیح البخاری، ج 5، ص 12.
[3]- سورۀ بقره، آیۀ 125: از مقام ابراهیم، عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید.
[4]- الجامع الصحیح المختصر، بخاری، ج 1، ص 157.
[5]- تاریخ الخلفاء الراشدین، طقوش، ص173.
[6]- الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1145.
[7]- تاریخ خلفا، جعفریان، ص61.
[8]- مروج الذهب، ، ج2، ص321.
[9]- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص116.
[10]- جامع البیان، طبری، ج 7، ص 327.
[11]- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 111.
[12]- التنبیه و الاشراف، مسعودی، ص 252.
[13]- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 206.
[14]- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 174.
[15]- أنساب الأشراف، ج 1، ص 587.
[16]- الامامة و السیاسة، ج 1، ص 38.
[17]- البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 6، ص 198.
[18]- طبقات کبری، ج 8، ص 339: "اللهم اِنّی شدید غیظ فلیّنی"
[19]- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 137.
[20]- عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج 1، ص 66.
[21]- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 183.
[22]- الصحیح من السیرة النبی الأعظم، عاملی، ج 17، ص 232.
[23]- تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 858.
[24]- الطبقات الکبری، ج 3، ص 89.
[25]- تاریخ طبری، ج3، ص423: فعلاها بالدّرهَ، فضربها ضربات
[26]- تخقیق، عبدالرزاق بن همام الصنعانی، ج 4، ص 373 و 374.
[27]- المجموع نووی، ج19، ص11.
[28]- تاریخ الطبری، جج 3، ص270 و الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، ج 3، ص 55.
[29]- تاریخ طبری، ج4، ص199؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص54: "إنّه خشن العیش، شدید علی النساء"
[30]- الاستیعاب، ج3، ص557.
[31]- الفخری، ص 106.
[32]- عقیدة السلف اصحاب الحدیث، ج 1، ص 415.
[33]- العقد الفرید، ج 1، ص 15. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 183.
[34]- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 183.
[35]- مصنف عبد الرزاق، ج10، ص 416: "رأيته قد أعجبته نفسه، فأحببتُ أن أصغرها إلي"
[36]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحۀ 127.
[37]- تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 841.
[38]- نثر الدر، ج 2، ص 35.
[39]- سورۀ آل عمران، آیۀ 159: "فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ"
[40]- كشف الغمه، ج ۱، ص ۱۴۹.
[41]- تاریخ طبری، ج 4، ص 225.
[42]- تاریخ خلفاء از رحلت پیامبر تا زوال امویان، ص 86 و 87.
[43]- مسند احمد، ج 1، ص 437؛ المصنف، صنعانی، ج 7، ص 500.
[44]- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 360.
[45]- بحارالأنوار، ج 81، ص 140.
[46]- الموطأ، مالک بن أنس، ج 1، ص 54.
[47]- البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 7، ص 133.
[48]- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 140.
[49]- تاریخ الأمم و الملوک، طبری، ج 4، ص 204.
[50]- الطبقات الکبرى، ج 5، ص 143.
[51]- المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 101.
[52]- البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج 2، ص 134.
[53]- لسان المیزان، ابن حجر، ج 2، ص 48.
[54]- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 141: به این عمل «مشاطرة الاموال» گفته میشد.
[55]- البدء و التاریخ، ج 5، ص 21.
[56]- تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 817.
[57]- الإصابة، ابن حجر عسقلانی، ج 6، ص 121.
[58]- تاریخ خلفا، جعفریان، ص 77.
[59]- کشف الاستار، ج 2، ص 303؛ حیاةالصحابه، ج 1، ص 347: "عمر من اکثر قریش مالاً"
[60]- تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 935.
[61]- طبقات الکبری، ج 8، ص 464.
[62]- تاریخ الخلفاء، ص 120؛ کنز العمال، ج 2، ص 317.
[63]- تاریخ خلفا، جعفریان، ص 71.
[64]- الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 3، ص 214.
[65]- شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 2، ص 159.
[66]- تاریخ خلفا، جعفریان، ص 71.
[67]- الطبقات الکبرى، ج 6، ص 87.
[68]- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 155 و نثرالدبر، ج 2، ص 80.
[69]- طبقات الکبری، ج 5، ص 560 و 561.
[70]- نسب قریش، مصعب زبیری، ص 382.
[71]- طبقات الکبری، ج 5، ص 560.
[72]- العقد الفرید، ج 1، ص 15.
نظرات کاربران